هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

سرگرمی و بازی های هلیا جون در خونه و پارک دردونه ها

١ - خاله بازی با عروسکت (دارا ) : 2 - دوچرخه سواری : 3 - دیدن کارتون در تلویزیون : 4 - تاب سواری ( مینی پارک دردونه ها ): 5 - ماشین سواری( پارک دردونه ها ) : 6 - سرسره بازی با ماشین ( مینی پارک دردونه ها ) : 7 - سرسره بازی اما فکر نکن در حال سر خوردن هستی ... نههههههههههههه برعکس داری از سرسره میری بالا ههههههههههههههه : 8 - نقاشی ( پارک دردونه ها ) با حضور بابا حمیدرضا جون : توضیحات نقاشی : عکس 2 تا نی نی ، یخچال ، خونه ، خورشید و ... معلومه خیلی بهت خوش گذشته نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینجا هم آماده شدی بریم خونه اما همش میگی یکی دیگههههههههههههههههه...
23 آذر 1390

عادتهای غذایی هلیا جون

* پیاز خیلی دوست داری ، با هر غذایی پیاز رو گاز میزنی و میخوری حتی اگه تند باشه !!!! برده بودمت حموم گفتم هلیا جون شما خیلی دختر خوبی هستی و ...... گفتی من دختر خوبی ام ، من پیاز خورم دیگههههههههههههههه *عاشق خوردن شلغم هستی البته پروژه خوردن شلغم رو با بابا حمید جون انجام میدی ، خام و پخته اش هم فرقی نداره هر دو مدلش رو دوست داری . * هویج رو هم گاهی خام و گاهی دستور میدی آبپزش کنیم تا نوش جون کنی .جالبه نه!!!! * عااااااااااااااااااااااااااااشق خوردن گوشت هستی  بخصوص اگه استخون هم داشته باشه ، هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووم * خدارا شکر همه غذاها ،  میوه ها، دسر ، کیک و ..... رو دوست داری بجز چی ؟؟؟ آهان بجز حب...
22 آذر 1390

عکسهای آتلیه هلیا جون در تولد سه سالگی

عروسک مامان خدا را شکر امسال دیگه واسه خودت خانمی شدی و بر خلاف سالهای قبل ( که اصلا آتلیه رو دوست نداشتی ) واسه تولد سه سالگی ات با شوق و ذوق فراووووووووووووووووون اومدی آتلیه و خیلی خوب همکاری کردی، ژست های خوشگل گرفتی ، و این هم نتیجه اش :     ...
21 آذر 1390

چند خاطره از شیرین زبونی های هلیا جون

- هلیا : مامان رفتی ارایشگاه ابلوهات رو خوشگل کردی ؟؟؟ ..........  مامان : اره عزیزم ......... هلیا در حالی که سرش رو تکون میده : ولی اصلا خوشگل نشده !!!!!! ! ( بچه ام راست میگه این دفعه اصلا کار ارایشگاه تعریفی نداشت ) . - هلیا رو بردم دستشویی : نگاهی کرد به دمپایی های صورتی اش و گفت : مامان مگه من پسرم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان : نه عزیزم شما دختری ................ هلیا : پس چرا این عکس ترسناک رو دمپایی های منه ( یک کوچولو ، اندازه نخود  روی دمپایی ات عکس سر مرد عنکبوتی هست ) !!!!!! - هلیا رفته دستشویی ، میگه : مامان مگه این عروسه ؟؟؟؟؟ .......  مامان : کی عروسه ؟؟؟........ با دستش سنگ دستشویی رو نشون میده ، ای...
13 آذر 1390

چند تا عکس خوشگل از نفس مامان و بابا

چند روزه که مدام میگی من هم میخوام رو صورتم نقاشی کنین ، می خوام پروانه شممممممممم بالاخره  با اکرم جون رفتین مینی پارک دردونه ها و  شدی پروانه کوچولوی مامان : ( البته این عکسها چند ساعت بعد گرفته شده که گریم صورتت کمی بهم ریخته و پاک شده ) : فرش رو به دستور هلیا خانوم ملکه بزرگ خونه جمع کردیم تا راحت دوچرخه و اسکوترش رو سوار شه ، گاهی اوقات هم کارتون ببینه  هههههههههههههه: اینجا هم ژست گرفتی میگی مامان از من عکس بگیر : این هم عکس مامانه که کشیدی : ان شاءالله همیشه خنده رو لبات باشه نفسمممممممممممممممممممممممم ...
6 آذر 1390

نقاش کوچولوی مامان

این نقاشی رو عمو نادر واست کشیده و از من خواست بزارم وبلاگ هلیا جون : زنبور آبی تقدیم به عمو حسین که استقلالیه . این هم چند نمونه اثر هنری از هلیا جون : این عکس رو خودت گرفتی جیگر مامان :   ...
6 آذر 1390
1